قرآن هدایتگر است

وبلاگ قرآن هدایتگر است، وبلاگ اهل سنت و جماعت است که در زمینه ترویج عقیده اهل سنت و پاسخ به شبهات شیعه و اسلام ستیزان فعالیت دارد

قرآن هدایتگر است

قرآن هدایتگر است
قرآن هدایتگر است وبلاگ قرآن هدایتگر است، وبلاگ اهل سنت و جماعت است که در زمینه ترویج عقیده اهل سنت و پاسخ به شبهات شیعه و اسلام ستیزان فعالیت دارد

دانلود آرشیو صوتی کامل برنامه حجت بی حجت

 
بسم الله الرحمن الرحیم
دانلود آرشیو صوتی کامل برنامه حجت بی حجت
 
برنامه حجت بی حجت، کاری از شبکه وصال با کارشناسی مولوی عبدالقدوس دهقان به بررسی کتاب اصول کافی می پردازد. کتاب اصول کافی یکی از چهار کتاب اصلی شیعیان است. این برنامه به صورت کامل، دقیق و موشکافانه به بررسی متنی و سندی مهم ترین باب از این کتاب یعنی باب حجت خواهد پرداخت. باب حجت در مورد اثبات امامت و دیگر اعتقادات شیعیان است.
این برنامه در 78 قسمت به پایان رسیده است. لذا پوشه مورد نظر دیگر بروز نمی شود
وبلاگ "قرآن هدایتگر است" آرشیو صوتی این برنامه را برای علاقه مندان تهیه و تدارک دیده است. این فایل ها برای اهل تحقیق ویرایش شده اند. بدین منظور که، میان برنامه ها، اشکالات فنی پیش آمده، تماس های ناموفق توهین تشکر، از آن حذف شده است
فرمت: "ام پی ثری"
کیفیت: 16 کیلوبیت بر ثانیه (یعنی زمان برنامه اگر 1 ساعت باشد، حجم آن 1 تا 2 مگابیت خواهد بود)
فایل ها در 7 سرور مختلف ذخیره شده اند. همیشه بهترین لینک، همان لینک شماره 1 است.
این لینک ها، لینک پوشه هاست، یعنی با کلیک بر روی آن ها به صفحه ای می روید که معمولا چند پوشه خواهید دید که فایل صوتی برنامه ها داخل آن پوشه ها قرار دارد. برای دانلود می توانید کل پوشه را دانلود کنید و یا این که داخل پوشه مورد نظر رفته و فایل ها را به صورت تک تک دانلود فرمایید
 
 
 
 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

موضوعات مرتبط: آرشیو صوتی برنامه ها
برچسب‌ها: حجت بی حجت دانلود آرشیو برنامه ها قرآن هدایتگر است وبلاگ اهل سنت

تاريخ : سه شنبه 17 اسفند 1395 | 16:55 | نویسنده : قرآن هدایتگر است |

به سه چیز حتما می رسید، و سه چیز به شما نخواهد رسید

تاريخ : یک شنبه 15 اسفند 1395 | 12:54 | نویسنده : قرآن هدایتگر است |

از جهنمیان سوال می شود چه چیز شما را وارد دوزخ ساخت؟

 
 
 
 
 

بسم الله الرحمن الرحیم

از جهنمیان سوال می شود چه چیز شما را وارد دوزخ ساخت؟

 

پاسخ می گویند:

می‌گویند: «ما از نمازگزاران نبودیم،(74:43)

و اطعام مستمند نمی‌کردیم،(74:44)

و پیوسته با اهل باطل همنشین و همصدا بودیم،(74:45)

و همواره روز جزا را انکار می‌کردیم،(74:46)

 ای کاش (به دنیا) بازگردانده می‌شدیم، و آیات پروردگارمان را تکذیب نمی‌کردیم، و از مؤمنان می‌بودیم!(6:27)

 می‌گویند: «ای کاش خدا و پیامبر را اطاعت کرده بودیم!»(33:66)

 

و الله اتمام حجت می فرماید

آیا شما را به اندازه‌ای که هر کس اهل تذکّر است در آن متذکّر می‌شود عمر ندادیم، و انذارکننده به سراغ شما نیامد؟! اکنون بچشید که برای ظالمان هیچ یاوری نیست!(35:37)

 


موضوعات مرتبط: آیات روشنگر
برچسب‌ها: قرآن هدایتگر است جهنم اهل سنت نماز آیات روشنگر

تاريخ : شنبه 7 اسفند 1395 | 18:54 | نویسنده : قرآن هدایتگر است |

پاسخ به شبهه جنب شدن مردان در خانه ام المومنین عایشه

 
 
 

بسم الله الرحمن الرحيم

پاسخ به شبهه جنب شدن مردان در خانه ام المومنين عايشه

 

در اين پست قصد داريم در مورد حديث شماره 442 در کتاب صحيح مسلم، يکي از 6 کتاب اصلي اهل سنت بحث کنيم. اين حديث در مورد ام المومنين عايشه است و گويا کساني که مغزشان به سوي هرزگي تمايل دارد، از آن برداشت غلطي کرده اند در صورتي که اين حديث صحيح است

اما چرا وقتي از نظر ما اين حديث صحيح است، گمراهان از آن برداشت بد مي کنند؟ يعني ممکن است اهل سنت نيز همان برداشت را کرده باشد و با وجود اين حديث را هم صحيح دانسته باشد؟ اگر نه پس چرا حديث را صحيح دانستيم؟ بياييد برداشت ما را بخوانيد

از اين حديث برداشت " جنب شدن مردان در خانه عايشه" کردند. مي گويند عايشه، يعني کسي که خدا در موردش فرموده، مادر مومنان ( سوره احزاب آيه 6 )، مردهايي که به مکه مي آمدند را به خانه خود راه مي داد و به اتاق خود مي برد و آن جا جنب مي شدند. خانه اي که قبلا منزلگاه نزول وحي بوده، حالا شده فاحشه خانه؟ خجالت چيز خوبي نيست؟ شرم بر شما! ما اين را مي گوييم؟

 

متن عربي به همراه ترجمه:

اين حديث صحيح است

(442)- [293] وحَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ جَوَّاسٍ الْحَنَفِيُّ أَبُو عَاصِمٍ، حَدَّثَنَا أَبُو الأَحْوَصِ، عَنْ شَبِيبِ بْنِ غَرْقَدَةَ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ شِهَابٍ الْخَوْلَانِيِّ، قَالَ: " كُنْتُ نَازِلًا عَلَى عَائِشَةَ، فَاحْتَلَمْتُ فِي ثَوْبَيَّ، فَغَمَسْتُهُمَا فِي الْمَاءِ، فَرَأَتْنِي جَارِيَةٌ لِعَائِشَةَ، فَأَخْبَرَتْهَا، فَبَعَثَتْ إِلَيَّ عَائِشَةُ، فَقَالَتْ: مَا حَمَلَكَ عَلَى مَا صَنَعْتَ بِثَوْبَيْكَ؟ قَالَ: قُلْتُ: رَأَيْتُ مَا يَرَى النَّائِمُ فِي مَنَامِهِ، قَالَتْ: هَلْ رَأَيْتَ فِيهِمَا شَيْئًا؟ قُلْتُ: لَا، قَالَتْ: فَلَوْ رَأَيْتَ شَيْئًا غَسَلْتَهُ، لَقَدْ رَأَيْتُنِي وَإِنِّي لَأَحُكُّهُ مِنْ ثَوْبِ رَسُولِ اللَّهِ يَابِسًا بِظُفُرِي

عبدالله بن شهاب خولاني مي‌گويد: من در منزل عائشه مهمان شدم و در لباس‌هايم احتلام شدم. پس آن را در آب فرو کردم، کنيز عائشه مرا ديد و از اين مسأله عائشه را با خبر ساخت. پس عائشه شخصي را به سويم فرستاد تا از من بپرسد: چه چيزي تو را وا داشت که با لباس‌هايت چنين کردي؟ جواب داد: من در خواب ديدم آن‌چه که مردم در خواب مي‌بينند. عائشه جواب داد: آيا در لباس‌هايت چيزي مشاهده کردي؟ گفتم: خير. عائشه فرمود: اگر چيزي مي‌ديدي، مي‌شستي و من ياد دارم که مني خشک را از لباس پيامبر صلى الله عليه وسلم با ناخن دور مي‌کردم.

 

اين حديث در سنن ترمذي به اين صورت آمده است

اين حديث نيز صحيح است

(108)- [1 : 35] حَدَّثَنَا هَنَّادٌ، حَدَّثَنَا أَبُو مُعَاوِيَةَ، عَنْ الْأَعْمَشِ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ هَمَّامِ بْنِ الْحَارِثِ، قَالَ: " ضَافَ عَائِشَةَ ضَيْفٌ، فَأَمَرَتْ لَهُ بِمِلْحَفَةٍ صَفْرَاءَ، فَنَامَ فِيهَا فَاحْتَلَمَ، فَاسْتَحْيَا أَنْ يُرْسِلَ بِهَا وَبِهَا أَثَرُ الِاحْتِلَامِ، فَغَمَسَهَا فِي الْمَاءِ ثُمَّ أَرْسَلَ بِهَا، فَقَالَتْ عَائِشَةُ: لِمَ أَفْسَدَ عَلَيْنَا ثَوْبَنَا إِنَّمَا كَانَ يَكْفِيهِ أَنْ يَفْرُكَهُ بِأَصَابِعِهِ، وَرُبَّمَا فَرَكْتُهُ مِنْ ثَوْبِ رَسُولِ اللَّهِ بِأَصَابِعِي ".

قَالَ أَبُو عِيسَى: هَذَا حَدِيثٌ حَسَنٌ صَحِيحٌ، وَهُوَ قَوْلُ غَيْرِ وَاحِدٍ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ K وَالتَّابِعِينَ وَمَنْ بَعْدَهُمْ مِنَ الْفُقَهَاءِ، مِثْلِ: سُفْيَانَ الثَّوْرِيِّ، وَالشَّافِعِيِّ، وَأَحْمَدَ، وَإِسْحَاق، قَالُوا فِي الْمَنِيِّ يُصِيبُ الثَّوْبَ: يُجْزِئُهُ الْفَرْكُ وَإِنْ لَمْ يُغْسَلْ، وَهَكَذَا رُوِيَ عَنْ مَنْصُورٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ، عَنْ هَمَّامِ بْنِ الْحَارِثِ، عَنْ عَائِشَةَ، مِثْلَ رِوَايَةِ الْأَعْمَشِ، وَرَوَى أَبُو مَعْشَرٍ هَذَا الْحَدِيثَ، عَنْ [ ج  1 : ص  36 ]

شخصي در منزل عايشه مهمان شد، عايشه دستور داد که به او لحاف زردرنگي بدهند. مهمان در آن لحاف خوابيد و احتلام شد، پس شرمش آمد که آن لحاف را با آن‌که در آن اثر احتلام است، پيش عايشه بفرستد، پس آن را در آب شست. سپس نزد عايشه فرستاد. عايشه فرمود: چرا لحاف ما را خراب کرده‌ است؟ اين قدر کفايتش مي‌کرد که آن را با ناخن‌هايش بخراشد و من هم بسا اوقات آن را با ناخن‌هايم از لباس پيامبر صلى الله عليه وسلم مي‌خراشيدم.

 

هر جا ديديد گفتند، "فاحشه بودن عايشه" در کتب خود اهل سنت آمده است، منظورشان اين دو حديث است

تصور مي کنيد اعمالي که اکنون بنا بر حکم شرع انجام مي دهيد، اين احکام چطور به شما رسيده است؟ احاديثي اين چنين هستند که حکم را مشخص مي کنند. هر کدام از اصحاب که همه چيز را نمي دانستند، وقتي مشکلي برايشان پيش مي آمد نزد رسول مي رفتند. با توجه به وفات رسول، عايشه به عمل رسول اشاره مي کند تا آن شخص مطمين شود. هم چنان که خوانديد اين مشکل براي رسول پيش آمده بود، و عايشه در حضور رسول عملي انجام داده و اگر قرار مي بود که آن عمل ام المومنين اشتباه باشد، رسول به عايشه متذکر مي شد که اين برخلاف شريعت خداست، لباس را بشور. پس اين عمل عايشه مورد تاييد رسول بوده است.

حقيقت اين حديث از اين قرار است:

ام المومنين شخص مهمي بودند، در مکه مسافرخانه داشت و اشخاص که از راه دور به مکه مي آمدند در مسافرخانه ايشان استراحت مي کردند. اين شخص هم در مسافرخانه ايشان مهمان بودن نه در اتاق شخصي عايشه، مثل اين است که من به شهري برم و در مسافرخانه شخص مهمي مهمان بشم و اين مشکل برام پيش بياد و تعريف کنم که: من به فلان شهر رفتم و مهمان فلان شخص مهم بودم و اين مشکل برام پيش آمد و... آيا اين به معني آن است که من رفتم به خانه فلان شخص و در اتاق شخصي اش فلان و فلان کردم؟ اين سنت پسنديده اي هست که از رسول به عايشه رسيده است و مهمان نواز بودن او را مي رساند

احتلام يعني: در خواب انزال صورت گرفته است. احتلام با زنا متفاوت است؛ آن کسي در شب احتلام مي‌شود، که زمان زيادي از نزديکي با همسرش گذشته باشد. اين شخص در روايت، در سفر بوده پس مدت زيادي از همسرش دور بوده براي همين طبيعي هست که اين مشکل براي او پيش بيايد. مي گويند: خب چرا مهمان خانه عايشه؟ عمق تنفر و کوته فکري را ببينيد که چه به روزشان آورده است. مگر شما وقتي خواب هستيد، اراده و اختيار اين را داريد که احتلام بشويد يا نشويد؟ يعني شما مدعي هستيد خودتان تصميم مي گيريد در کجا محتلم شويد و در کجا نشويد؟ در اين صورت شما درواقع سوپر انسان هستيد!

در حديث اولا اين عايشه نيست که سوال و جواب مي کند بلکه کنيز اوست و بعد از آن که کنيز عايشه را در جريان قرار مي دهد. ام المومنين در حضور کنيزش با او هم کلام مي شود. مهم تر آن که مهمان خجالت زده بوده است و خودش دست به کار تميز کردن لباس ها زده است. ضمن اينکه ام المومنين در خانه خود بوده اند، و براي آن شخص لباس "فرستاده اند" در ادامه حديث آورده شده که آن شخص خاسته بعد از شستن لباس ها، آنها را بفرستد که در اين حين کنيز عايشه او را ديده و... پس يعني در خانه عايشه نبوده است.

ما اين برداشت را کرديم، ما نيک گمان برديم براي همين حديث را صحيح مي دانيم وقتي کسي به ما بگويد: رفتم خانه فلان و محتلم شدم ما گمان بد نمي بريم که با خانم خانه ....

هر کس اين حديث را براي شما با آن برداشت تعريف کرد به او بگوييد: اگر کسي بيايد و براي من تعريف کند که روزي مهمان تو بود و در خانه ات احتلام شد و رويش نمي شد که لباس ها را کثيف شده به تو برگرداند و... آيا ما مجاز هستيم اين فکر را بکنيم که حتما با خانم تو .... که احتلام شده است؟

پس ياد بگيريد که نيک بيانديشيد؛ اين دستور از جانب دين شماست آيا شما مومن هستيد؟ که الله فرموده ام المومنين؟

 

آيا شما اين آيه را ديديد و اين گمان بد را از اين احاديث کرديد و آن تهمت را زديد؟

و کساني که زنان پاکدامن را متهمّ مي‌کنند، سپس چهار شاهد نمي‌آورند، آنها را هشتاد تازيانه بزنيد و شهادتشان را هرگز نپذيريد؛ و آنها همان فاسقانند!(24:4)

چرا هنگامي که اين را شنيديد، مردان و زنان با ايمان نسبت به خود گمان خير نبردند و نگفتند اين دروغي بزرگ و آشکار است؟!(24:12)

چرا چهار شاهد براي آن نياوردند؟! اکنون که اين گواهان را نياوردند، آنان در پيشگاه خدا دروغگويانند!(24:13)

 

توجه: اين پست کامل نيست

در آينده ويرايش خواهد شد.

 


موضوعات مرتبط: گمراهان و پاسخ به شبهات
برچسب‌ها: ام المومنین عایشه پاسخ به شبهات قرآن هدایتگر است اهل سنت

تاريخ : چهار شنبه 4 اسفند 1395 | 22:11 | نویسنده : قرآن هدایتگر است |

منظور از دو بار میراندن و دو بار زنده شدن چیست

 
 
 

بسم الله الرحمن الرحیم

منظور از دو بار میراندن و دو بار زنده شدن چیست

 

ابتدا باید منظورمان را از میراندن مشخص کنیم، میراندن را مانند عمل کپی کردن یک فایل از پوشه ای به پوشه دیگر بدانید. ما معدوم بودیم، یعنی داریم از زمانی صحبت می کنیم، که انسان تحت هیچ عنوانی (روح جسم نور و... ) خلق نشده است. تنها چیزی که همیشه بوده و هست خداست و ما انسان ها از یک زمان خاصی به بعد خلق شدیم. اما ما به صورت اجسادی بی جان که نشات گرفته از خاک بودیم خلق شده ایم. یعنی ما از عدم، میرانده شدیم و به دنیای مردگان آمدیم، اما در هر صورت ما خلق شدیم، مرده یا زنده خلق شدنمان اهمیتی ندارد. مهم نفس خلق شدن است.

سپس از روح در ما دمیده شد و زندگان شدیم. بعبارتی از دنیای مردگان خارج شدیم و وارد مرحله بعد شدیم که این دنیا است. سپس ما را دوباره ( این بار از این دنیا ) می میراند و روح را از جسم ما جدا می کند و دوباره مردگان می شویم. سپس در روز قیامت دوباره روح را به جسم برمی گرداند و زنده می شویم. طبق این نظر تا اینجا ما دوبار میرانده شدیم و دوبار هم زنده شدیم.

این مراحل طبق این آیه است:

كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنْتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَاكُمْ ۖ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ

چگونه خدا را منكريد؟ با آنكه مردگانى بوديد و شما را زنده كرد؛ باز شما را مى ميراند [و] باز زنده مى‌كند؛ [و] آنگاه به سوى او بازگردانده مى‌شويد.(2:28)

 

اما تفسیر آقای مکارم شیرازی را در ذیل همین آیات بخوانید ایشان به تعداد، میراندن و زنده شدن بیشتر از این اعتقاد دارند که کاملا در تضاد با قرآن است. کسی که از این دنیا میرانده شد، دیگر نمی توان همچنان صفت زنده بودن به او داد. اشکال آن جاست که خدا در روز قیامت مردگان را زنده می کند و زندگان را زنده نمی کند! اگر طبق این فرضیه قبول کنیم که مردگان در برزخ شعور و آگاهی دارند، پس در این صورت خدا باید دوباره آنها را بمیراند. اگر این تفسیر از آیه درست باشد آن وقت با آیه 11 سوره غافر تضاد دارد چون طبق این ادعا دیگر ما دو بار میرانده نمی شنویم و دو بار زنده نمی شویم. بلکه حداقل 3 بار میرانده و 3 بار زنده می شویم.

قَالُوا رَبَّنَا أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَأَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَىٰ خُرُوجٍ مِنْ سَبِيلٍ

آنها می‌گویند: «پروردگارا! ما را دو بار میراندی و دو بار زنده کردی؛ اکنون به گناهان خود معترفیم؛ آیا راهی برای خارج شدن (از دوزخ) وجود دارد؟»(40:11)

 

اثبات این عقیده با منطق و قرآن:

أَوَمَنْ كَانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُمَاتِ لَيْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا ۚ كَذَٰلِكَ زُيِّنَ لِلْكَافِرِينَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ

آیا کسی که مرده بود، سپس او را زنده کردیم، و نوری برایش قرار دادیم که با آن در میان مردم راه برود، همانند کسی است که در ظلمتها باشد و از آن خارج نگردد؟! این گونه برای کافران، اعمال (زشتی) که انجام می‌دادند، تزیین شده (و زیبا جلوه کرده) است.(6:122)

 

می دانیم که ما همیشه به صورت مرده نبودیم و سپس زنده شده باشیم، بلکه معدوم بودیم یعنی نبودیم. این آیه به روشنی بیان می کند که الله یک نفر را قدرت و بینش عنایت کرده و به میان مردم فرستاده است. اما الله قبل از آن که او را حیات ببخشد، مرحله ای برای او قایل می شود و می فرماید: "آیا کسی که مرده بود" این یعنی ما قبل از زندگی این دنیا مرده هستیم.

پس ما یک مرگ قبل از زندگی این دنیا داریم و یک مرگ در زندگی دنیا. یک زنده شدن در این دنیا داریم و یک زنده شدن از قبر در هنگام قیامت داریم. با توجه به این که هر مرگی مستلزم میرانده شدن هست، همان گونه که جا به جا کردن یک فایل بین دو پوشه مستلزم عمل انتقال است، پس مرگ قبل حیات دنیوی مان، مستلزم این است که ما از عدم، میرانده شویم، در این صورت با احتساب مرگ مان از این دنیا 2 بار میرانده شدنمان معنا پیدا می کند.

این مراحل برای جنین هم صادق است که در پست کامل، راجع به آن توضیح خواهیم داد.

این خلاصه ای از پست کامل مربوط به مراحل "احیا" و "اماته" در انسان است.

 

 


موضوعات مرتبط: گمراهان و پاسخ به شبهات
برچسب‌ها: روح قدرت شنوایی مردگان اهل سنت قرآن هدایتگر است

تاريخ : چهار شنبه 27 بهمن 1395 | 12:52 | نویسنده : قرآن هدایتگر است |

برادران یوسف از پدرشان طلب استغفار کردند یا به او متوسل شدند

 
 

بسم الله الرحمن الرحيم

برادران يوسف از پدرشان طلب استغفار کردند يا به او متوسل شدند؟

 

در اين پست قصد داريم در مورد آيات 97 و 98 سوره يوسف بحث کنيم تا ادعاي گمراهان را که براي اثبات شفاعت و توسل، به اين آيه استناد مي کند به چالش کشيده و رد کنيم.

آيه مورد بحث اين است:

قَالُوا يَا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا كُنَّا خَاطِئِينَ

گفتند: «پدر از خدا آمرزش گناهان ما را بخواه، که ما خطاکار بوديم»(12:97)

قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبِّي ? إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ

گفت: «بزودي براي شما از پروردگارم آمرزش مي‌طلبم، که او آمرزنده و مهربان است!»(12:98)

سوره يوسف آيات 97 و 98

 

ادعايشان اين است که چطور فرزندان يعقوب او را خواندند و گفتند: ?يَ??أَبَانَا ?س?تَغ?فِر? لَنَا ذُنُوبَنَا? إِنَّا كُنَّا خَ?طِ‍?ِينَ 97 قَالَ سَو?فَ أَس?تَغ?فِرُ لَكُم? رَبِّي??.

در جواب شان بايد گفت:

اهل سنت مخالف توسل و شفاعت نيست!!! اگر من از شما بخواهم که برايم طلب دعاي خير کنيد، اين متوسل شدن من به شما هست، و اهل سنت توسل به آدم زنده را مجاز مي داند.

توسل را بايد با توجه به دستور العمل هايي که خدا فرموده، کرد. خدا فرموده کسي جز من را براي کمک به فرياد نطلبيد. خب مسلما منظور آن نيست که محمد نمي تواند از اهل مدينه براي ساخت مسجد کمک بگيرد! خدا هميشه در کتابش مطالب را کلي بيان مي کند، براي همين کلمه کلي "کسي" را آورده تا ختم کلام باشد سوال اين است" آيا "کسي" شامل رسولان و... مي شود؟ اگر شامل شان نمي شود، پس حتما آن ها خدا هستند! خدا دستور به اقامه نماز داده است، پس شما مي توانيد به نمازتان متوسل بشويد به اين دليل که دستور صريح خداست. "خدايا نماز و روزه ام را قبول کن و کفاره ي گناهانم کن"

اين توسل مورد تاييد اهل سنت هست اما بد نيست اين نامه از نهج البلاغه را بخوانيد که واقعا جاي تامل دارد. بعبارتي اميرالمومنين ديگر از اين واضح تر نمي توانست بگويد که نه شفيعي و نه واسطه اي بين ما و الله در کار هست.

امام علي در کتاب نهج البلاغه نامه شماره 31 در وصيت به امام حسن، بعد از جنگ صفين نوشته است:

بدان!همان كسى كه گنجهاى آسمانها و زمين در اختيار دارد بتو اجازه دعاو درخواست را داده است و اجابت آن را نيز تضمين نموده،بتو امر كرده كه ازاو بخواهى تا بتو عطا كند و از او در خواست رحمت نمائى،تا رحمتش را بر تو فرو فرستد خداوند بين تو و خودش را كسى قرار نداده كه حجاب و فاصله باشد و تورا مجبور نساخته كه بشفيع و واسطه‏اى پناه ببرى.

 

اما داستان فرزندان يعقوب نبي

اول اينکه يعقوب نبي، زنده بود و فرزندانش نزد پدر زنده شان رفتند، نه سر قبر يعقوب!!! ولي شما از کسي که مرده است حاجت مي خواهيد! بين اين دو عمل، زمين تا آسمان تفاوت هست. به فرض اگر اين آيه را هم توسل حساب کنيم، ولي باز مشابه نيستند. شما سعي داريد از توسل به يک زنده، اثبات توسل به مرده کنيد و اين منطقي نيست.

ظلم ها و ستم هاي فرزندان يعقوب بر پدرشان بر هيچ کدام از شما، پوشيده نيست و همه داستانش را و حتي فيلمش را هم ديده ايد؟ آنها به مدت 40 سال پدرشان را در رنج و عذاب و ناراحتي گذاشتند، جلوي چشم شان پدرشان را ذره ذره کشتند، نابينايش کردند، مهم تر اين که به نبي خدا دروغ گفتند!!! وظيفه آنها بود تا وقتي پدرشان در قيد حيات هست از او حلاليت بخواهند

اگر کسي عزيز شما را بدزدد براي ساليان، و بعد بازگرداند، آيا وظيفه اش نمي دانيد که از شما و فرزندتان و همينطور براي خودش نزد الله طلب بخشش و توبه کند، آيا براحتي از او مي گذريد؟ به همين دليل يعقوب نيز گفت: در آينده برايتان طلب استغفار مي کنم. چون بخشش عمل پسرانش کار آن لحظه نبود.

اين عذر خواهي است و نه متوسل شدن به شما! اين حق الناس است. شما براي اينکه حق کسي بر گردنتان نباشد، حتما بايد رضايت طرف را جلب کنيد و اگر نه هرگز بخشيده نمي شويد و در قيامت از حق الناس پرسيده مي شود فرزندان يعقوب هم دقيقا اين کار را کردند.

آنها در حق چندين نفر ظلم کردند. ظلم آن ها در حق الله بود که خلاف دستورات او عمل کردند، در حق نفس خودشان بود که به گناه آلوده شدند، در حق يوسف و همچنين در حق پدرشان که به آنها نيز ستم کردند. پس مي بايست از همه اين ها پشيمان شده و توبه کنند، پس وقتي به ظلم شان پي بردند و رسوا شدند، از ستمي که در حق خود کرده بودند با اعتراف به ستم کردن در حق نفس خود به درگاه الله توبه کردند، از الله نيز توبه خواستند، از يوسف نيز همينطور و در نهايت نزد پدرشان رفتند. (در سوره يوسف آيات 91 و 92 ) و جالب است که يوسف در اين آيات مي گويد: هيچ سرزنشي از جانب من امروز بر شما نيست چون قبلا هم به ديدار من آمده ايد و اگر من مي خواستم انتقام بگيرم در همان لحظه آن کار را مي کردم، بواسطه کرمي که الله در حق من روا داشته است من قبل تر شما را بخشيده بودم و الله نيز از شما گذشت خواهد کرد زيرا او مهربان است (قَالَ لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ ? يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ ? وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ) ولي جواب يعقوب به فرزندانش اين نيست که من امروز شما را مي بخشم! بلکه مي گويد در آينده دور برايتان طلب استغفار مي کنم. خب شما وقتي ظلمي در حق کسي مي کنيد براي اينکه بخشيده شويد بايد برويد رضايتش را جلب کنيد و به او مي گوييد: من را ببخش! از حق خودت بگذر يا مرا قصاص کن! به خدا بگو که از حق خودت گذشته اي تا خدا هم از من بگذرد!

فرزندان يعقوب هم دقيقا همين عمل را انجام دادند و شرک نگفتند و عين درستکاري هست. چرا؟ چون بخشش خدا در بحث حق الناس، بعد از بخشش بنده ايست که مورد ظلم واقع شده است.

اگر آن ها توبه مي کردند ولي پدرشان براي آن ها طلب بخشش نمي کرد، خدا هرگز توبه آن ها را قبول نمي کرد، چون اين حق يعقوب است بر گردن آن ها، نه حق الله!!! کما اين که در طول ساليان، آنها قطعا با ديدن وضع پدرشان دچار ندامت و عذاب وجدان شده اند و شايد حتي طلب مغفرت هم کرده باشند، اما تا وقتي رضايت قلبي و نه ظاهري پدرشان را جلب نمي کردند اين ها بي معني بود

ثانيا اينکه حضرت يعقوب در آيه 67 به فرزندان خود گفته بود:

وَمَا أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ ? إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلَّهِ

و من چيزى از خدا را از شما دور نمى‌توانم داشت. فرمان جز براى خدا نيست

سوره يوسف آيه 67

پس چطور اين کلام يعقوب را ناديده مي گيريد؟ اين تصميم، که آن بلا را سر يوسف بياورند، برادرانش به اختيار خود گرفتند. ولي سنت خدا اين بود که اگر اين عمل را مرتکب شوند، آن چنان رسوا خواهند شد.

و همينطور هم شد، شما خودتان راه را انتخاب مي کنيد، ولي اين خداست که نتايج اعمال را از قبل طراحي کرده است. ما در جهاني هستيم قانون مند، و کامل طراحي شده، ما مختاريم که کدام راه را انتخاب کنيم، ولي نتايج از قبل طراحي شده اند. اين همان قضا و قدر الهي است که يعقوب از آن سخن مي گويد. سنت خدا اين است، هر کس تا وقت حياتش، اگر حقي، از کسي بر گردنش هست بايد از او حلاليت بخواهد

چرا خودتان را هم رديف فرزندان يعقوب قرار مي دهيد؟

چرا دنبال اين هستيد عملي که آن ها انجام داده اند، شما هم انجام دهيد؟

چرا مي گوييد ما اين عمل را انجام ميدهيم، چون فرزندان يعقوب انجام دادند؟

اگر مي گوييد: گناهکاريم، چرا دعاي بنده گان مخلص خدا و خود رسولان را نمي بينيد؟ چرا نمي بينيد همه آن ها، در دعا هايشان خدا را و فقط خدا را مستقيم خواندند

آيه مورد بحث در مورد استغفار خواستن است، استغفار به هيچ وجه ربطي به توسل ندارد، پس اين آيه به هيچ وجه اثبات توسل نيست.

 

توجه: ممکن است ادله بيشتر و بهتري

در ويرايش هاي بعدي به اين پست اضافه گردد.

 


موضوعات مرتبط: گمراهان و پاسخ به شبهات
برچسب‌ها: توسل شفاعت اهل سنت پاسخ به شبهات شیعه گمراهان

تاريخ : یک شنبه 24 بهمن 1395 | 12:47 | نویسنده : قرآن هدایتگر است |

امیر المومنین علی بن ابی طالب اهل سنت بود یا شیعه؟

 
 

بسم الله الرحمن الرحیم

امیر المومنین علی بن ابی طالب اهل سنت بود یا شیعه؟

 

این نوشته، در جهت اثبات شیعه یا اهل السنه بودن امیرالمومنین علی نیست، بلکه صرفا چون در فضای مجازی بسیار در این مورد بحث کرده اند، می خواهیم قرآن را در این بین قاضی کنیم. در این که علی محبانش و برادران مومنش را به قرآن و نه به خود، دعوت می کرد شکی نیست!  ولی این محبان بعدها هر کدام مدعی شدند که پیرو او هستند و بعبارتی علی بر کیش آنان بوده است. این ادعا چه اندازه مطابق با قرآن است؟ و چه اندازه موافق عقل است؟ الله در قرآن بسیار مثال ها فرموده، سرگذشت ها و داستان گذشتگان را ذکر کرده، ادعاها و حرف های آنان را ذکر فرموده است، با وجود این، راهنمایی های قرآن را به کناری گذاشته ایم و از روی لج بازی هر کدام مدعی شیعه یا اهل السنه بودن علی و دیگران را داریم!

به کسانی که این گونه حرف ها را مطرح می کنند می خواهم بگویم: شما از قرآن دور شده اید و تذکر الله را که دقیقا در این مورد ذکر فرموده، از یاد برده اید. الله عالم الغیب، دقیقا اختلاف مسیحیان و یهودیان بر مسیحی یا یهودی بودن ابراهیم، که عینا مانند دعوای شیعه و سنی بر سنی یا شیعه بودن علی هست را ذکر فرموده، برای چه؟

و پیوسته تذکّر ده، زیرا تذکّر مؤمنان را سود می‌بخشد.(51:55)

ولی آیا این تذکر بحال مسلمانان مفید آمده است؟ مطمئنا الله راست فرموده و این تذکر فقط برای مومنان سودمند است. شخص مومن شریعت الله را در اشخاص نمی بیند بلکه اشخاص را تابع شریعت او می داند.

حال جدل و ادعای مسیحیان و یهودیان را در آیات 135 تا 141 سوره بقره بخوانید که الله بعنوان تذکری برای مسلمانان در قرآن ذکر فرموده شاید کسی از مدعیان مسلمانی، در دام نیافتد و عبرت گیرد!

 

وَقَالُوا كُونُوا هُودًا أَوْ نَصَارَىٰ تَهْتَدُوا ۗ قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا ۖ وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ

گفتند: يهودى يا نصرانى شويد تا به راه راست افتيد. بگو: ما كيش يكتاپرستى ابراهيم را برگزيديم و او از مشركان نبود.(2:135)

قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَىٰ وَعِيسَىٰ وَمَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ

بگوييد: ما به الله و آياتى كه بر ما نازل شده و نيز آنچه بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و سبطها نازل آمده و نيز آنچه به موسى و عيسى فرستاده شده و آنچه بر پيامبران ديگر از جانب پروردگارشان آمده است، ايمان آورده‌ايم. ميان هيچ يك از پيامبران فرقى نمى‌نهيم و همه در برابر خدا تسليم هستيم.(2:136)

صِبْغَةَ اللَّهِ ۖ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً ۖ وَنَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ

اين رنگ خداست و رنگ چه كسى از رنگ خدا بهتر است. ما پرستندگان او هستيم.(2:138)

قُلْ أَتُحَاجُّونَنَا فِي اللَّهِ وَهُوَ رَبُّنَا وَرَبُّكُمْ وَلَنَا أَعْمَالُنَا وَلَكُمْ أَعْمَالُكُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ

بگو: آيا درباره الله با ما مجادله مى‌كنيد؟ درحالیکه او پروردگار ما و شماست. اعمال ما از آنِ ما و اعمال شما از آنِ شماست و ما او را به پاكدلى مى‌پرستيم.(2:139)

أَمْ تَقُولُونَ إِنَّ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطَ كَانُوا هُودًا أَوْ نَصَارَىٰۗ قُلْ أَأَنْتُمْ أَعْلَمُ أَمِ اللَّهُ ۗ وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهَادَةً عِنْدَهُ مِنَ اللَّهِ ۗ وَمَا اللَّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ

آيا مى‌گوييد كه ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و سبطها يهودى يا نصرانى بودند؟ بگو: آيا شما آگاه تريد يا الله؟ ستمكارتر از كسى كه گواهى خود را از الله پنهان مى‌كند كيست؟ و الله از كارهايى كه مى‌كنيد غافل نيست.(2:140)

تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ ۖ لَهَا مَا كَسَبَتْ وَلَكُمْ مَا كَسَبْتُمْ ۖ وَلَا تُسْأَلُونَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ

آنان امّتهايى بوده‌اند كه اكنون درگذشته‌اند. آنچه آنها كردند از آنِ آنهاست و آنچه شما مى‌كنيد از آنِ شماست و شما را از اعمال آنها نمى پرسند.(2:141)

 

همچنین آیات 64 تا 68 سوره آل عمران

قُلْ يَا أَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْا إِلَىٰ كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمْ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَلَا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئًا وَلَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِنْ دُونِ اللَّهِ ۚ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ

بگو: اى اهل كتاب، بياييد از آن كلمه‌اى كه پذيرفته ما و شماست پيروى كنيم: آنكه جز الله را نپرستيم و هيچ چيز را شريك او نسازيم و بعضى از ما بعضى ديگرمان را پایین تر از الله به پرستش نگيرد. اگر آنان رويگردان شدند بگو: شاهد باشيد كه ما مسلمان هستيم.(3:64)

يَا أَهْلَ الْكِتَابِ لِمَ تُحَاجُّونَ فِي إِبْرَاهِيمَ وَمَا أُنْزِلَتِ التَّوْرَاةُ وَالْإِنْجِيلُ إِلَّا مِنْ بَعْدِهِ ۚ أَفَلَا تَعْقِلُونَ

اى اهل كتاب، چرا درباره ابراهيم مجادله مى‌كنيد، در حالى كه تورات و انجيل بعد از او نازل شده است؟ مگر نمى‌انديشيد؟(3:65)

هَا أَنْتُمْ هَؤُلَاءِ حَاجَجْتُمْ فِيمَا لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِيمَا لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ ۚ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ

هان اى اهل كتاب، گرفتم كه در آنچه بدان علم داريد مجادله‌تان روا باشد، چرا در آنچه بدان علم نداريد مجادله مى‌كنيد؟ در حالى كه خدا مى‌داند و شما نمى‌دانيد.(3:66)

مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيًّا وَلَا نَصْرَانِيًّا وَلَٰكِنْ كَانَ حَنِيفًا مُسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ

ابراهيم نه يهودى بود نه نصرانى، بلكه حنيفى مسلمان بود. و از مشركان نبود.(3:67)

إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهَٰذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا ۗ وَاللَّهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ

نزديك‌ترين كسان به ابراهيم همانا پيروان او و اين پيامبر و مؤمنان هستند. و الله ياور مؤمنان است.(3:68)

 

از آیه 135 بقره اینطور می فهمیم که هر دو دسته مسیحی و یهودی رستگاری را فقط در مسیحی یا یهودی بودن می پنداشتند، بعبارتی آنها تکفیری بودند و غیر از خود را دوزخی می پنداشتند. تفکرشان این بود که هر کس غیر آنها مشرک است و الله به صراحت در آیه 94 و 95 سوره بقره پاسخ فرموده است. الله در ادامه می فرماید این فقط ادعای پوچی است که دارند، بلکه رستگاری شامل همه کسانی خواهد شد - فارغ از اسم دین شان - که تسلیم فرمان الله باشند و فرقی بین هیچ کدام از رسولان قایل نباشند و یکی را برتر از دیگری ندانند.

بگو: «اگر آن (چنان که مدعی هستید) سرای دیگر در نزد خدا، مخصوص شماست نه سایر مردم، پس آرزوی مرگ کنید اگر راست می‌گویید!»(2:94)

ولی آنها، به خاطر اعمال بدی که پیش از خود فرستاده‌اند، هرگز آرزوی مرگ نخواهند کرد؛ و خداوند از ستمگران آگاه است.(2:95)

از آیات پیداست وقتی محمد گفته است پیرو آیین حنفیت باشید، آنها هر کدام مدعی می شوند که ابراهیم بر کیش ما بوده است پس در این صورت با ابراهیمی شدن، درواقع به آیین ما گرویده اید. اما الله در آیه 67 سوره آل عمران این را رد می کند و در آیه 120 سوره نحل می فرماید ابراهیم خود به تنهایی یک امت است که در این صورت می توان گفت اساس و بنیه دیگر ادیان بود.

ابراهیم امّتی بود مطیع فرمان خدا؛ خالی از هر گونه انحراف؛ و از مشرکان نبود؛(16:120)

الله دلیل آن که ابراهیم بر کیش آن دو نیست را شرح می دهد و در آیه 65 سوره آل عمران می فرماید: ابراهیم قبل از آیین شما زندگی می کرده است، پس چطور ممکن است بر آیینی باشد که بعد از او نازل شده است؟!!! حال همین سوال را از مسلمانان کج فهمی می شود که از روی لج بازی هر کدام می گویند علی شیعه بود، علی اهل سنت بود! چطور ممکن است علی یکی از این دو بوده باشد در صورتی که شیعه و سنی بعد از علی بوجود آمده اند؟!!!

امیر المومنین و دیگران، به مانند همه رسولان و پیروان آنها، مسلمان بودند! یعنی تسلیم امر الله بودند. و کسانی هم که سعی دارند علی و دیگران را برای خود مصادره کنند بهتر آن است که "عملا" پیرو او باشند مانند کسی نباشند که کلکسیون جمع می کند، و فقط دنبال آن است که در کنار خودش اسامی بزرگ را جمع کند. همان گونه که آیه 68 آل عمران نیز همین را می فرماید.

آیه 141 بقره بسیار زیبا می فرماید که آنها آمدند و رفتند، بخاطر کاری که کردند از ما نمی پرسند! علی آمد زندگی کرد، توشه جمع کرد، برای خودش بود. هر چه که علی جمع کرده ضرره ای از آن به ما نمی رسد. ما هم باید راه او را برویم و عمل کنیم. از ما فقط اعمال خودمان را می پرسند! و متاسفانه با وجود آن که الله در قرآن اختلاف های یهود و مسیحیت را برای عبرت گرفتن مسلمانان ذکر فرموده است، آیا واقعا کسی متذکر شد؟ شاهد آن هستیم که مسلمانان هرگز به این آیه توجه نکرده و درست برعکس آن عمل می کنند. الله می فرماید آنها در اختلاف بودند و ابراهیم را برای خود مصادره می کردند، ای مسلمانان شما اینگونه نشوید، که متاسفانه شدیم!!! تمام اختلاف های مسلمانان در همین است که هر کدام فلانی را در کیش خود می داند! این، آن را کافر می داند، آن، این را مرتد می داند، این در حالی است که همه این رفتار های تکفیر گونه مخالف آیه 141 بقره است.

به آیات دیگر نیز بپردازیم خصوصا آیه 139 بقره که در مورد این آیه باید به گمراهان امروزی گفت: ما و شما در عبادت و خواندن الله با همدیگر هم نظریم، یعنی هر دو می گوییم: الله را باید عبادت کرد، همان گونه که در آیات نیز تصریح شده و الله می فرماید ای رسول دعوت شان کن به این که ما در الله با هم وحدت داریم، پس بیایید و همه به الله توجه کنیم و فقط او را عبادت کنیم. ولی شما گمراهان امروزی عقیده دارید که از بندگان صالح هم در کنار الله می توان بعنوان واسطه کمک خواست، در این که اینکار موافق قرآن هست یا نه در اینجا بحث نمی شود، بلکه این سوال مطرح است: چرا به ما اشکال می گیرید؟ ما می گوییم الله، شما هم همین را می گویید، وقتی به ما که الله را مخلصانه عبادت می کنیم اشکال می گیرید، به خودتان اشکال گرفته اید!!! چطور عقل شما می پذیرد راه ما اشتباه باشد در صورتی که خودتان هم در عبادت الله با ما هم نظر هستید! چطور درباره الله با ما مجادله می کنید در حالیکه هر دو او را پروردگار خود می دانیم و برای او نماز می خوانیم و عبادت می کنیم؟ فرق ما این است که شما برای رسیدن به الله واسطه قرار می دهید ولی ما او را مخلصانه عبادت می کنیم. وقتی تیشه بر مشترکات می زنید و راه ما را گمراهی می پندارید، درواقع می گویید که نباید الله را عبادت کرد و حتما باید واسطه قرار داد.

 


برچسب‌ها: شیعه سنی اهل سنت آیین صحیح قرآن هدایتگر است

تاريخ : شنبه 1 خرداد 1395 | 1:0 | نویسنده : قرآن هدایتگر است |

در پاسخ به شبهه پیرامون اسلام آوردن عمر بن خطاب

 
 

بسم الله الرحمن الرحیم

در پاسخ به شبهه پیرامون اسلام آوردن عمر بن خطاب

 

میخواهیم در مورد روایتی دیگر بحث کنیم که دشمنان عمر بن خطاب برای تخریب شخصیت او در دست می گیرند

متن شبهه از این قرار است:

گفته شده هنگامی که عمر اسلام آورد ، قریش به وحشت افتاد و با اسلام آوردن عمر، مسلمانان نیرومند شدند و گفته شده خداوند بوسیله عمربن خطاب اسلام را عزت بخشید و گفته شده پیامبر دعوت خود را آشکار نکرد مگر پس از اسلام آوردن عمر و... در حالی که بخاری در صحیحش چنین روایت می کند:

بَيْنَمَا هو في الدَّارِ خَائِفًا إِذْ جَاءَهُ الْعَاصِ بن وَائِلٍ السَّهْمِيُّ أبو عَمْرٍو عليه حُلَّةُ حِبَرَةٍ وَقَمِيصٌ مَكْفُوفٌ بِحَرِيرٍ وهو من بَنِي سَهْمٍ وَهُمْ حُلَفَاؤُنَا في الْجَاهِلِيَّةِ فقال له ما بَالُكَ قال زَعَمَ قَوْمُكَ أَنَّهُمْ سيقتلونني إن أَسْلَمْتُ قال لَا سَبِيلَ إِلَيْكَ بَعْدَ أَنْ قَالَهَا أَمِنْتُ فَخَرَجَ الْعَاصِ فَلَقِيَ الناس قد سأل بِهِمْ الْوَادِي فقال أَيْنَ تُرِيدُونَ فَقَالُوا نُرِيدُ هذا بن الْخَطَّابِ الذي صبأ قال لَا سَبِيلَ إليه فَكَرَّ الناس

عبد اللّه بن عمر مى‏گويد: عمر ، در حالى كه ترسيده بود، در خانه مانده بود كه عاص بن وائل آمد و به او گفت: تو را چه مى‏شود؟ گفت: قوم تو مى‏گويند كه اگر اسلام بياورم مرا مى‏كشند. گفت: بعد از آنكه من تو را امان دادم كسى با تو كارى ندارد. عاص خارج شد مردم را ديد كه به سوئى مى‏روند گفت: كجا مى‏رويد؟ گفتند: اين پسر خطاب را كه اسلام آورده مى‏جوئيم گفت: كارى به او نداشته باشيد؛ پس مردم بازگشتند.

صحیح البخاری - کتاب المناقب - باب اسلام عمر بن الخطاب ... - ح 3600

 

حدثني يحيى بن سليمان قال حدثني ابن وهب قال حدثني عمر بن محمد قال فأخبرني جدي زيد بن عبد الله بن عمر عن أبيه قال بينما هو في الدار خائفا

عبدالله بن عمر ازعمربن خطاب نقل ميكند: عمربن خطاب از وحشت درخانه پنهان شده بود

إذ جاءه العاص بن وائل السهمي أبو عمرو عليه حلة حبرة وقميص مكفوف بحرير وهو من بني سهم وهم حلفاؤنا في الجاهلية

كه عاص بن وائيل كه ازبزرگان كافران بود ولباس حرير پوشيده بود آمد

فقال له ما بالك

وگفت: تورا چه شده ( چرا وحشت زده اي)

قال زعم قومك أنهم سيقتلوني إن أسلمت

عمر گفت: قوم تو ميگویند اگر من اسلام بياورم مرا خواهند كشت

“قال لا سبيل إليك بعد أن قالها أمنت

عاص به عمر گفت:كسي با تو كاري ندارد. عمر گفت: بعد اين سخن او ايمان اوردم

فخرج العاص فلقي الناس قد سال بهم الوادي فقال أين تريدون

عاص خارج شد ديد مردم اين طرف و آنطرف ميروند پس گفت دنبال چي هستيد

فقالوا نريد هذا ابن الخطاب الذي صبا

گفتند دنبال اين پسر خطاب هستيم كه از دين برگشته

قال لا سبيل إليه فكر الناس

عاص گفت كاري به كارش نداشته باشيد پس جماعت كافران پراكنده شدن.

صحيح بخاري - باب اسلام عمر بن خطاب - حدیث شماره 3651:

 

اگر عمر بن خطاب انطور بود كه عمريان ميگن و نبی و مومنان تا عمر مسلمان نشده بود نميتوانستن برن كعبه نماز بخوانند تا انكه عمر گفت پاشيد بريم تو كعبه نماز بخوانيم و با كافران جنگيد و همه را كشت و شجاعت بسيار داشت، ايا عاص بن وائل كه قران ميكه شانع نبي بود و نبي را مسخره مي نمود، احمق بود كه يك كسيكه بسيار شجاع هست را اجازه بده كه بله برو مسلمان شو نميزارم كسي تو رو بكشه؟ نتيجه ميگيريم عمر نه شجاعتي داشته و نه اهميتي! يك شخصي بود كه نه كفرش بدرد كافران ميخورده و نه مسلمان شدنش به كافران اسيب ميزد گفتن حالا مسلمان شدي هم شدي

 

در جواب شبهه اسلام آوردن عمر بن خطاب:

اولا: پیامبر صلی الله علیه و اله وسلم میفرماید

«بار خدایا! هر یک از این دو مرد را که خود می‌پسندی، سبب سربلندی اسلام بگردان: ابوجهل بن هشام یا عمر بن خطاب».

سند حدیث: سنن ترمذی حدیث شماره 3681 این حدیث صحیح است

ایا اعتراضی به حدیث پیامبر دارید؟

 

دوما: اگر با کوردلی و بغض و عداوت حدیث را نمی خواندی، علت این واکنش عمر بن خطاب نوشته شده بود

”فخرج العاص فلقي الناس قد سال بهم الوادي” عاص خارج شد ديد مردم اين طرف و انطرف ميگردند

مردم زیادی برای کشتن عمر بن خطاب امده بودند، آیا در چنین موقعیتی انسان پرتقال پوست میکند یا میترسد و به فکر فرار می افتد؟

 

سوما: اینکه برخی اوقات می گویم گمراهان با تفسیر های من در آوردی نصف اسلام و قرآن را در آنطرف نابود می کنند عین حقیقت است، مثلا با این موضع گیری و فقط برای تخریب شخصیت عمر بن خطاب، از آن طرف ایمان موسی را هم زیر سوال برده اند.

موسی علیه السلام از عصایش که تبدیل به مار شد ترسید:

وَأَلْقِ عَصَاكَ ۚ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّىٰ مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبْ ۚ يَا مُوسَىٰ لَا تَخَفْ إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ

و عصايت را بيفكن. پس چون آن را همچون مارى ديد كه مى‌جنبد، پشت گردانيد و به عقب بازنگشت. «اى موسى، مترس كه فرستادگان پيش من نمى‌ترسند.(27:10)

آیا ترسیدن، در جایی که واقعا باید ترسید، عیب و نقصان است؟ شاید بگویید قیاس مع الفارق است! موسی از مار ترسید که حق داشت، ولی عمر بن خطاب چرا از مردم ترسید؟. ولی شما در اشتباه هستید! موسی هم دقیقا در شرایطی مشابه قرار داشت. همانطور که عمر بن خطاب تنها بود و ترسید، موسی هم در مقابل مردم تنها بود و ترسید و برخلاف عمر که از مردم فرار نکرد، اتفاقا موسی فرار کرد! پس آیا فرار او از مردم، نشانه بی ایمانی موسی است؟ این چه نوع تفسیر هاییست که بر هوای نفس تان و فقط از روی بغض و کینه و عداوت می کنید، اسلام را شما کامل می کنید؟ فقط برای بی ارزش نشان دادن ایمان کسی چون فاروق حاضرید ایمان پیامبران الوالاعزم را هم زیر سوال ببرید؟

موسی عینا در شرایط عمر بن خطاب قرار داشت و مورد هجوم مردم عصبانی قرار گرفت و ترسید، بخوانید:

وَجَاء رَجُلٌ مِّنْ أَقْصَى الْمَدِينَةِ يَسْعَى قَالَ يَا مُوسَى إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ فَاخْرُجْ إِنِّي لَكَ مِنَ النَّاصِحِينَ

20 قصص

مردي از نقطه دوردست شهر شتابان آمد و گفت : اي موسي ! درباريان و بزرگان قوم براي كشتن تو به رايزني نشسته‌اند ، پس ( هر چه زودتر از شهر ) بيرون برو . مسلّماً من از خيرخواهان و دلسوزان تو هستم . ‏

فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً يَتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ

21 قصص

موسي از شهر خارج شد ، در حالي كه ترسان و چشم به راه بود گفت : پروردگارا ! مرا از مردمان ستمگر رهائي بخش . ‏

حال سوال این است: آیا ایمان به ایمان موسی دارید؟ اگر گفتید: بله! پس خواهیم گفت آیا موسی ترسو بود؟ اگر گفتید بله: پس کافر شدید! اگر گفتید خیر: پس هر توجیهی برای عمل موسی آوردید همان جواب را برای شما در قبال تهمتی که به عمر خطاب وارد می کنید می اوریم. یا باید تهمت بی ارزش بودن ایمان عمر را همزمان به موسی هم بزنید یا عملی که صد در صد مشابه هم بوده اند را توجیه به احسن کنید و ندانسته تهمت به پیامبران الوالاعزم نزنید.

 

چهارما: اگر همه دیدی که شما به تاریخ دارید را بپذیریم که عمر نه ایمانش نفعی به مسلمانان و نه کفرش ضرری به کافران نمیرساند، پس چطور علی را به زعم خودتان طناب در گردن، کشان کشان در شهر می کشاند؟ او چگونه ترسوئی بود که علی از مرده اش هم میترسید؟ چگونه ترسوئی بود که امپراطوری های روم و ایران را فتح کرد و همه جا را زیر سلطه اسلام در آورد؟ ایا حقیقتا انسانی ترسو چنین قدرتی دارد؟

بهتر نیست به خودتان بخندید؟.

 


برچسب‌ها: پاسخ به شبهات عمر بن خطاب اهل سنت شیعه قرآن هدایتگر است گمراهان

تاريخ : یک شنبه 5 ارديبهشت 1395 | 3:45 | نویسنده : قرآن هدایتگر است |

پاسخ به کاربری در مورد دعای رسول در حق ابوجهل و عمر خطاب

 
 
 

بسم الله الرحمن الرحیم

پاسخ به کاربری در مورد دعای رسول در حق ابوجهل و عمر خطاب

 

یکی از خوانندگان وبلاگ با نام مستعار "بنده خدا" کامنتی داده بود، در مورد حدیثی که رسول الله در آن حدیث دعا کرده بود به درگاه پروردگار، که عمر خطاب و یا ابوجهل، به ترتیب بدلیل قدرت جنگجویی و قدرت مالی برای عزت بخشیدن به اسلام ایمان بیاورند. این دعای رسول در اوایل دوران بعثت ایشان صورت پذیرفته است

کامنت این خواننده را بخوانید که عینا کپی شده است:

باسلام این روایت شما نه تنها سندی نداشت درصورتی که فردی که در همه تواریخ ثابت شده که ملعون بوده موجب اذیت پیامبر بوده تامرگش ابوجهل لعنة الله علیه رو خوب جلوه دادید لطفا درجواب سوالم اول بگویید شیعه هستید یا سنی اگر سنی هستید منبع را ذکر کنید و اگر شیعه اید صد درصد منبع را ذکر کنید و قوی بودن روایت رو اثبات کنید و اگر شما هم این روایت رو فقط شنیده اید و منبعی ندارید لطفا این مطلب رو از وبتون حذف کنید تا اگر غلط بود گناهش دامن گیرتان نشود

اگه دراین روایت نوشته که دعا کرده شده درمورد ابوجهل توسط پیامبر پس آن روایت در کتاب رساله شیخ صدوق (ره) دارای منبع موثق نوشته شده که 7 صندوق در جهنم درچاهی در شکم ماری هست که کل جهنم از زهبر آن و از بوی بد چاه به خدا پناه میبرند و می هراسند هست که دریکی از این صندوق ها ابوجهل میباشد را چه میگویید با توجه به منبع کاملا موثق

 

در جواب این خواننده گرامی:

سلام و درود

توجه: با توجه به موضع خواننده مشخص است که در پست مربوطه سند روایت ذکر نشده بود، ولی در ویرایش های بعدی سند همه روایت های ذکر شده به پست مربوطه اضافه گردید.

خواننده گرامی اشکالی که شما در مورد ذکر نشدن سند حدیث و روایت ها فرمودید وارد هست، حتی با وجود این که این وبلاگ مطلقا حدیث هایی که کاملا صحیح نباشند را هرگز ذکر نمی کند

این حدیث کاملا صحیح هست

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ ، وَمُحَمَّدُ بْنُ رَافِعٍ , قَالَا : حَدَّثَنَا أَبُو عَامِرٍ الْعَقَدِيُّ ، حَدَّثَنَا خَارِجَةُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيُّ ، عَنْ نَافِعٍ ، عَنِ ابْنِ عُمَرَ ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ : " اللَّهُمَّ أَعِزَّ الْإِسْلَامَ بِأَحَبِّ هَذَيْنِ الرَّجُلَيْنِ إِلَيْكَ : بِأَبِي جَهْلٍ , أَوْ بِعُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ " ، قَالَ : وَكَانَ أَحَبَّهُمَا إِلَيْهِ عُمَرُ . قَالَ أَبُو عِيسَى : هَذَا حَسَنٌ صَحِيحٌ غَرِيبٌ حَدِيثِ ابْنِ عُمَرَ .

معنی: «بار خدایا! یکی از این دو نفر را که خود می‌پسندی، سبب عزت و سرافرازی اسلام بگردان: ابوجهل بن هشام یا عمربن خطاب»

رقم الحديث: 3643

کتاب: سنن الترمذي، كِتَاب الدَّعَوَاتِ أبوابُ الْمَنَاقِبِ باب في مناقب عمر بن الخطاب رضي الله عنه

رسول این دعا را در حق عمر بن خطاب بخاطر قدرت و نفوذ جسمانی و جنگاوری اش و در حق ابوجهل بخاطر ثروت و سخنوری اش کرده است. شما واقعا چه تصوری از اسلام و مبعوث شدن محمد دارید؟ برادر من، رسول برای دعوت همین آدم ها مبعوث شده بود!!! اگر آدم های گمراه و مشرک در آن زمان نبودند، رسولی مبعوث نمی شد!

تا قبل از این دعای رسول و اسلام آوردن عمر بن خطاب، کمتر از 50 نفر اسلام آورده بودند، دعوت رسول مخفیانه بود، مسلمان ها را شکنجه میدادند، کسی جرات نداشت بگوید من مسلمان هستم!!! عبادت بت (اشخاص) در آن زمان مرسوم بوده و رسول هم برای شکستن آنها و دعوت به پروردگار یگانه مبعوث شده بود. آیا گناه هست که رسول برای اسلام آوردن یکی دعا کند؟!!! پس رحمه اللعالمین چه می شود؟

با این دعا، الله رحمتش را معطوف عمر بن خطاب کرد و او مسلمان شد، اگر رحمتش را معطوف ابوجهل میکرد شما حق نداشتی بگویی چرا؟!!! خواست خداست. خدا هدایتش کرده، به شما چه مربوط! تنها کسی که از او سوال نمی شود الله است. الله هر کس را بخواد هدایت میکند و نعمتش را بی منت به او عطا میکند. چرا شما بخیل هدایت شدن دیگران هستی؟ بهشت الله وسیع است و جای کسی تنگ نمی شود! و الله هر کس را که بخواهد مورد عنایتش قرار می دهد و می بخشد. الله هر کس را با هر بار گناهی، (اگر از روی جهل و بی اطلاعی باشد) اگر توبه کند قطعا خدا توبه پذیر مهربان است.

تا قبل از مبعوث شدن رسول، مردم مکه مشرک بودند، گناهان کبیره مرتکب می شدند. خدا را یکی می دانستند و آن الله، ولی برای الله در عبادتش شریک قایل می شدند. دخترانشان را زنده به گور میکردند (البته عده ای کم این رسم و داشتن) و هزاران عمل شرک آمیز دیگر، ولی بعد از مبعوث شدن رسول، ایمان آوردند، برای تبلیغ دین الله و رساندن پیام جانشان را دادند. توبه کردند.

ایمان آنها که در صدر اسلام برای پیام الله جهاد کردند، به مراتب از ایمان ماها باارزش تر هست. آنها السابقون الاولون شدند. برای آن که این پیام به ما برسد از جانشان گذشتند، یا کسایی دیگر مثل عمر بن خطاب در جنگ ها 30 زخم برداشتند، جنگ های آنها، خالصانه برای الله بود، نه در دفاع از بنده های الله!

آیا سیراب کردن حجاج، و آباد ساختن مسجد الحرام را، همانند (عمل) کسی قرار دادید که به خدا و روز قیامت ایمان آورده، و در راه او جهاد کرده است؟! (این دو،) نزد خدا مساوی نیستند! و خداوند گروه ظالمان را هدایت نمی‌کند!(9:19)

آنها که ایمان آوردند، و هجرت کردند، و با اموال و جانهایشان در راه خدا جهاد نمودند، مقامشان نزد خدا برتر است؛ و آنها پیروز و رستگارند!(9:20)

پروردگارشان آنها را به رحمتی از ناحیه خود، و رضایت (خویش)، و باغهایی از بهشت بشارت می‌دهد که در آن، نعمتهای جاودانه دارند؛(9:21)

همواره و تا ابد در این باغها خواهند بود؛ زیرا پاداش عظیم نزد خداوند است!(9:22)

آیات 19 تا 22 سوره توبه

 

آیا مطمینی که اگر در آن زمان و شرایط می بودی جزء این دسته می شدی؟ یا جزء دسته خانه نشین می شدی؟ همه کسایی که رسول دعوت کرد و ایمان آوردند، تا قبل از بعثت رسول مشرک بودند. حتی ابوطالب پدر علی رضی الله عنه بر اسلام نمرد. این که رسول نزد او می رود که دعوتش می کند به اسلام به آن معنی است که او حتی آیین ابراهیم را هم گمراهانه تبعیت می کرد. به آن دلیل که الله خود دعوت به آیین ابراهیم هم می کند و وقتی کسی مثل ابوطالب دعوت می شود یعنی بر طریق شریعت الله نبوده است

عجیب برای علی بن ابی طالب، روزی بود که آیین و عبادت رسول و خدیجه را دید. عبادت آنها نزد علی، متفاوت بوده با عبادت همشهری هایش، قومش و عبادت پدرش، و بدلیل علاقه زیادی که به محمد داشت، چون سرپرستی او به محمد سپرده شده بود (بنوعی پسر خوانده رسول الله بود) این بچه 8 ساله فردای آن روز ایمان آورد.

و این رحمه اللعالمین بود که با مبعوث شدنش، آنها را تذکر داد و به راه مستقیم بازگرداند. اگر آنها یکتاپرست می بودند، که دیگر مبعوث شدن رسول بی معنی است! رسول مبعوث شد تا رحمتی باشد برای ابوجهل ها، تا دعوت شان کند و در حق شان دعا کند

آنها ایمان آوردند و صحابی رسول الله شدند، الله در مورد صحابی رسول فرموده:

شما بهترین امتی بودید که به سود انسانها آفریده شده‌اند؛(3:110)

اگر خدا اراده می کرد که ابوجهل ایمان بیاورد، آیا تو میتوانستی اشکال بگیری؟ کل ایران در آن زمان مشرک به الله بودند، آتش پرست بودند، الله اراده کرد که پیامش بوسیله عمر بن خطاب به ایران و همه جا برسد، آیا اگر الله اراده میکرد که به جای عمر، ابوجهل موجب عزت اسلام می شد، آیا تو ادعایی داشتی؟ امروزه کلی مشرک هست، آیا اگر کسی دعوتشان کند و ایمان بیاورند و اسلام را بپذیرند کسی مثل تو، آیا ادعا میکنی که جای خدا نشستی و حکمتت بیشتر از خداست که حکم میدهی، ایمانش قبول نیست؟

اشکالی که شما به روایت گرفتید اشتباه است، شما روایت را بدلیل واهی، یعنی بدلیل عملی که اتفاق نیافتاده باطل میدانید، این روایت می گوید که رحمت الله شامل عمر بن خطاب شد نه ابوجهل! اگر روایت می گفت رحمت شامل ابوجهل شد آنوقت بدلیل مخالفت با قرآن ساقط می شد

برای مثال، تصور کنید که نیما، حمید را کشته ولی اکبر هم مظنون بوده است. مادر مقتول قبل از مشخص شدن نتیجه اگر دعا کند که: خدایا هر کدام از این پسرها -نیما و اکبر- که بی گناه هستند مورد رحمتت قرار بده

آیا دعای او اشکالی دارد؟ دعا در حق قاتل نشده، دعا در حق بی گناه شده است. شما نمی توانید این دعا را فقط بدلیل آنکه بعدا مشخص شده که نیما قاتل است و مادر مقتول در دعایش اسمی از او برده مردود بدانید! در روایت مذکور هم، نهایتا دعا مشمول عمر بن خطاب شد. این دعا در حق کسی بود که ایمان می آورد نه کسی که بر شرک میمرد، همان گونه که دعای مادر در حق بی گناه بود و نه شخص قاتل که پسرش را به قتل رسانده است.

 


برچسب‌ها: عمر بن خطاب پاسخ به شبهات شیعه اهل سنت قرآن هدایتگر است گمراهان

تاريخ : یک شنبه 5 ارديبهشت 1395 | 3:30 | نویسنده : قرآن هدایتگر است |

روایت مسلمان شدن عمر بن خطاب

 
 
 

بسم الله الرحمن الرحیم

روایت مسلمان شدن عمر بن خطاب

 

با اینکه اصلا بنا نبود در این وبلاگ، اسلام را در اشخاص دید، ولی از آنجایی که خیلی ها از روی ... به بزرگان، تهمت وارد می کنند، ناچارا پست هایی با این مضمون در آینده احتمالا بیشتر خواهید دید.

اشتباه محض هست که اسلام را در افراد تفسیر و معنا کرد، چرا؟ واضح است! اسلام آیین پاک و خالصی است و همه ما، از پدر و مادرمان، آدم و حوا بگیر تا آخرین بشر همه خطا کردیم، پس درست نیست اسلام را در آدم ها دید. چون در این صورت اشتباه افراد را ناشی از ضعف اسلام قلمداد می کنند. همه انسان ها اشتباه داشته اند، و اگر شما بگویید اسلام یعنی فلان شخص، این اشتباه محض است. اسلام یعنی بر روش قرآن عمل کردن، نه بر روش افراد. اسلام یعنی قوانینش و نه رفتار معتقدان به آن!

اگر نظر افراد را ملاک قرار داده اید، البته تا آنجایی که مخالف قران نباشد، صحیح است و مجاز هستید ولی عمل هر کسی، حتی رسولان (چون موسی و هارون و یونس) که اشتباهاتی داشته اند اگر خلاف شریعت الله باشد، نباید به آن عمل کرد. برای مثال موسی سهوا یک نفر را کشت، آیا درست است استدلال کنند که می توان یک نفر را کشت چون موسی مرتکب آن شد؟ قطعا خیر!

این مثال ها در قرآن دقیقا به همین دلیل ذکر شده اند درواقع الله می فرماید: همه ما انسان ها حتی رسولان. ممکن الخطا هستیم، و بعد از ارتکاب گناه باید توبه کنیم، همانطور که رسولان مرتکب اشتباه شدند و توبه کردند. الله برای همین از جنس خودمان و از بین خودمان رسول برگزید، تا این پیام را برساند که ما هم می توانیم، پس در روز قیامت آن رسول و پیروان او برای ما به عنوان یک شاهد خواهند بود که خدا را یافتند.

پس شما نمی توانید منکر بشوید که: خدایا! من نشانه هایت را ندیدم؟ در جواب می فرماید: پس چطور این بندگانم که همجنس خودت هستند، من را شناختند؟ چطور تو به من که در غیب هستم ایمان نیاوردی؟ و این ها چرا ایمان آوردند؟ اینها شاهدی هستند، که تو هم می توانستی ایمان بیاوری!

اما نهایتا، در این پست قصد داریم، روایت مسلمان شدن عمر خطاب را بیان کنیم، برای کسایی که تنفر از اون بزرگوار، آنقدر در قلب سیاه شان رخنه کرده که هرگز حتی در مورد ایشان تحقیق نمی کنند، آیا به کسی تهمت میزنید که همین قرآنی که به آن "ایمان" دارید را بدست تان رسانده است؟ به کسی تهمت میزنید که اسلام را به دیارتان آورد؟

أَفَلَا تَعْقِلُونَ؟ آیا کمی تعقل نمی کنید؟ أَفَلَا تَتَفَكَّرُونَ؟ آیا در کلام تون کمی فکر نمی کنید؟ أَفَلَا تَسْمَعُونَ؟ آیا نمی شنوید؟ أَفَلَا تُبْصِرُونَ؟ آیا نمی بینید؟ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ؟ ایا متذکر نمی شوید؟ کوردل و کر و نابینا و دیوانه هستید؟

 

روایت مسلمان شدن عمر خطاب

روایات زیادی در مورد مسلمان شدن عمربن خطابنقل شده که بیشتر آن‌ها صحیح نیست. البته با توجه به روایاتی که در کتابهای زندگانی و تاریخ آمده، می‌توان مراحل مسلمان شدن عمر بن خطاب را بدین ترتیب عنوان بندی نمود:

1- قصد کشتن رسولالله.

روزی سران قریش، گرد هم آمدند و درباره‌ی رسول خدابا یکدیگر مشورت و رایزنی نمودند و گفتند: چه کسی حاضر است محمد را به قتل برساند؟ عمربن خطاب برخاست و برای قتل رسول خدا اعلام آمادگی نمود. همه گفتند: این کار، از تو ساخته است. عمر، هنگام نیمروز و در گرمای آفتاب، شمشیرش را حمایل کرد و رو به سوی رسول اکرمو گروهی از یارانش از جمله ابوبکر و علی و حمزه رفت، که نزدیک صفا در خانه‌ی ارقم گرد آمده بودند و همراه سایر مسلمانان‌ به‌ حبشه‌ هجرت نکرده‌ بودند؛ لازم به‌ ذکر است که‌ قبلا برای عمرتعریف کرده‌ بودند که‌ مسلمانان در دامنه‌ی صفا، در خانه‌ی ارقم گرد هم آمده‌اند.

نعیم بن عبدالله، او را دید و پرسید: ای عمر! کجا می‌روی؟ گفت: می‌خواهم نزد این مرد بی دین بروم که در میان قریش تفرقه انداخته، خردمندان قریش را سبک سر و نادان می‌شمارد و خدایان آنان را ناسزا می‌گوید؛ می‌خواهم به سراغش بروم و او را به قتل برسانم. نعیم گفت: ای عمر! چه راه بدی در پیش گرفته‌ای؛ به خدا سوگند که فریب خویشتن را خورده‌ای و نفس اماره‌ات تو را فریفته است، زیرا زیاده‌‌روی و افراط را در پیش گرفته‌اید و در راه هلاکت بنی عدی (قبیله‌ی عمر) قدم برداشته‌اید. آیا اگر محمد را به قتل برسانی، بنی عبد مناف تو را به حال خود خواهند گذاشت و اجازه خواهند داد زنده بمانی و راست راست راه بروی؟ گفتگوی آن دو ادامه یافت و صدایشان بالا رفت تا این که عمر گفت: گمان می‌کنم تو هم بی دین شده‌ای و اگر می‌دانستم که واقعاً چنین است، از تو آغاز می‌کردم. و چون نعیم دریافت که نمی‌تواند عمر را از تصمیمش باز دارد، گفت: اگر راست می‌گویی چرا به سراغ افراد خانواده‌ات نمی‌روی که به دین او گرویده‌اند و تو و گمراهی و ضلالتی را که بر آن هستی، رها کرده‌اند؟ عمر گفت: منظورت کیست؟ نعیم پاسخ داد: خواهر و دامادت.

سند این روایت:سيره ابن هشام جلد اول صفحه 343

 

2- رفتن عمر به خانه‌ی خواهرش

عمر با شنیدن این خبر عصبانی شد و به سوی خانه‌ی خواهر و دامادش شتافت و درب خانه‌ی آنان را کوبید. خباب بن ارتنیز در خانه بود و با هم سوره طه را تلاوت می‌کردند. آن‌ها بلافاصله خباب را به گوشه‌ای راهنمایی کردند تا پنهان شود. فاطمه خواهر عمر صحیفه را مخفی نمود. هنگامی که عمر وارد خانه شد، خشم و عصبانیت از چهره‌اش می‌بارید؛ پرسید: این چه زمزمه‌ای بود که به گوشم رسید؟ گفتند: چیزی نبود. گفت: گویا شما بی دین شده‌اید؟! دامادش گفت: آیا در صورتی که حق در دینی غیر از دینی باشد که تو بدان اعتقاد داری، نباید پذیرفت؟ عمر بی درنگ به سوی دامادش حمله‌ور شد و او رابه باد کتک و ناسزا گرفت و او را به‌ پشت خواباند و بر سینه‌ایش پرید، و چون خواهر عمر، قصد میانجی‌گری داشت و می‌خواست عمر را از روی سینه‌ی شوهرش دور گرداند، عمر سیلی محکمی به گوش او نیز زد که در اثر آن خون از چهره‌ی فاطمه سرازیر شد. آن‌گاه فاطمه که‌ سخت ناراحت شده‌ بود خطاب به‌ برادرش به صراحت گفت: ای دشمن خدا آیا ما را می‌زنید چون خدای یگانه‌ را می‌پرستیم؟ عمر گفت: آری. فاطمه‌ با زبانی رسا گفت: ای عمر! ما مسلمان شده و به خدا و رسولش ایمان آورده‌ایم؛ «أشهد أن لا إله إلا الله وأن محمداً رسول الله» پس هر چه از دستت بر می‌آید، انجام بده. این بود که عمربه خود آمد و چون نگاهش به چهره‌ی خون آلود خواهرش افتاد، سخت پشیمان گشت و دست از کتک‌کاری برداشت و پس از اندکی درنگ به خواهرش گفت: آن صحیفه را به من بده. خواهرش امتناع ورزید. عمر گفت: سخنت در من اثر گذاشت؛ می‌خواهم بدانم دین شما چه پیامی‌دارد؟ خواهرش گفت: آن‌را به‌ شما نمی‌دهم. عمر گفت: وای بر تو! سخنت در من اثر گذاشته‌، پس آن‌را به‌ من بده‌، تا بدان نگاهی بیفکنم، و به‌ شما وعده‌ می‌دهم که‌ بدان خیانت نکنم و آن‌را چنانکه‌ گرفته‌ام به‌ شما بازگردانم. فاطمه‌ گفت: تو، مشرک و نجس هستی و نمی‌توانی به کلام خدا دست بزنی

لَا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ

و جز پاکان نمی‌توانند به آن دست زنند.(56:79)

سوره واقعه آیه 79

 پس برخیز و غسل کن. پس از این که عمرغسل نمود، صحیفه را به او دادند. آن‌گاه شروع به خواندن صحیفه کرد که در آن سوره طه و سوره‌هایی دیگر نوشته شده بود:

بسم الله الرحمن الرحيم

آنگاه که‌ با دو کلمه‌ی (رحمان و رحیم)روبرو شد، ترس او را در بر گرفت و صحیفه‌ را از دستش پرت نمود، سپس به‌ خود آمد و آن‌را گرفت و چنین خواند:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ

طه

طه‌(20:1)

مَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَىٰ

(اي پيغمبر!) ما قرآن را براي تو نفرستاده‌ايم تا (از غم ايمان نياوردن كافران) خويشتن را خسته و رنجور كني. (20:2)

إِلَّا تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشَىٰ

آن‌را براي پند و اندرز كساني فرستاده‌ايم كه از خدا مي‌ترسند (و از او اطاعت مي‌كنند).‏(20:3)

تَنْزِيلًا مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَالسَّمَاوَاتِ الْعُلَى

از سوي كسي نازل شده است كه زمين و آسمان‌هاي بلند را آفريده است.(20:4)

الرَّحْمَٰنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَىٰ

همان بخشنده‌ای که بر عرش استقرار یافت.(20:5)

لَهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ وَمَا بَيْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَّرَىٰ

از آن او است آن‌چه‌ در آسمان‌ها و آن‌چه‌ در زمين و آن‌چه‌ در ميان آن دو و آن‌چه‌ در زير خاك (از دفائن و معادن) است.‏(20:6)

وَإِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَأَخْفَى

(اي پيغمبر!) اگر آشكارا سخن بگوئي (يا پنهان، براي خدا فرق نمي‌كند) و نهاني (سخن گفتن تو با ديگران را) و نهان‌تر (از آن‌را كه سخن گفتن تو با خودت و خواطر دل است) مي‌داند.‏ (20:7)

اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ

او خدا است و معبودی جز او نیست؛ و او داراي نامهاي نيكو است(20:8)

عمرگفت: چه کلام زیبایی است! آیا قریش از این فرار می‌کنند؟

سپس تلاوت سوره طه را ادامه داد و به این آیات رسید:

إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي

«من «الله» هستم، و معبودي جز من نيست، پس تنها مرا عبادت كن، (عبادتي خالص از هرگونه شركي)، و نماز را بخوان تا (هميشه) به ياد من باشي.(20:14)

إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَىٰ كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَىٰ

رستاخيز به طور قطع خواهد آمد. من مي‌خواهم (موعد) آن‌را (از بندگان) پنهان دارم تا (مردمان در حالت آماده باش دائم بوده، و در ضمن به سبب مخفي بودن قيامت آزادي عمل داشته باشند، و سرانجام) هركسي در برابر تلاش و كوشش خود جزا و سزا داده شود. (20:15)

فَلَا يَصُدَّنَّكَ عَنْهَا مَنْ لَا يُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَىٰ

‏ (اي موسي!) نبايد تو را از (ايمان به قيامت و آمادگي براي) آن باز دارد كسي كه بدان باور نداشته و از هوا و هوس خويش پيروي مي‌نمايد، كه هلاك خواهي شد».(20:16)

آنگاه عمر گفت: شایسته نیست با خدایی که چنین کلام زیبایی دارد، کسی دیگر پرستش گردد.

و افزود: مرا نزد محمد ببرید.

خطاببا شنیدن این سخن، از مخفی‌گاه خود بیرون آمد و گفت: ای عمر! تو را مژده باد و من امیدوارم که دعای روز دوشنبه رسول خدا در حق تو قبول شده باشد.

آن حـضرتدعا کرد و از خداوند متعال درخواست نموده بود که:

حدثنا محمد بن بشار ومحمد بن رافع قالا حدثنا أبو عامر العقدي حدثنا خارجة بن عبد الله الأنصاري عن نافع عن بن عمر أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: اللهم أعز الإسلام بأحب هذين الرجلين إليك بأبي جهل أو بعمر بن الخطاب

«بار خدایا! یکی از این دو نفر را که خود می‌پسندی، سبب عزت و سرافرازی اسلام بگردان: ابوجهل بن هشام یا عمر بن خطاب»

سند حدیث: سنن ترمذی حدیث شماره 3681 این حدیث صحیح است

 

عمر گفت: جای رسول خدا را به من نشان دهید. آن‌ها از آن‌جا که صداقت عمررا دریافته بودند، گفتند: رسول خدا در دامنه‌ی صفا، در خانه‌ی ارقم است. عمر در حالی که شمشیرش را حمایل کرده بود، به سوی خانه‌ی ارقم رفت و چون به آن‌جا رسید، در زد و گفت: درب را باز کنید. کسانی که در خانه بودند، چون صدای عمر را شنیدند، ترسیدند و هیچ یک از آن‌ها به‌ خود جرأت نداد که‌ درب را باز نماید، زیرا می‌دانستند که‌ عمر نسبت به‌ رسول خدا بسیار سنگدل و غضبناک است، و آن‌گاه که‌ حمزه‌ ترس و وحشت مسلمانان را مشاهده‌ نمود، خطاب به‌ آنان گفت: چیه‌؟ گفتند: عمربن خطاب آمده‌ است. گفت: عمربن خطاب آمده‌؟ پس بگذارید بیاید، اگر قصد نیکی داشته باشد که چه بهتر و گرنه او را خواهیم کشت. آن‌گاه درب را باز کردند و حمزه و یکی دیگر از مسلمانان دستانش را گرفتند و او را نزد رسول خدا بردند. رسول اکرم فرمود: رهایش کنید. رسول خدابه سوی او رفت و کمربندش را گرفت و او را تکان داد و گفت:

«ما جاء بک یا بن الخطاب؟ والله‌ ما اری أن تنتهی حتی ینزل الله‌ بک قارعة».

«ای پسر خطاب! چه چیزی تو را به اینجا آورده است؟ گویا دست از این کارهایت بر نمی‌داری تا این که خداوند متعال مصیبت بزرگی بر سرت بیاورد؟».

عمر گفت: ای رسول خدا! آمده‌ام تا به خدا و پیامبرش ایمان بیاورم. رسول خدابا شنیدن این سخن، با صدای بلند تکبیر گفت، بگونه‌ای که حاضران در خانه پی بردند که عمربه اسلام مشرف گردید. آن‌گاه اصحاب رسول خداآن‌جا را در حالی ترک کردند که با مسلمان شدن عمرو با وجود حمزهدر شمار مسلمانان، احساس سربلندی و عزت می‌نمودند و می‌دانستند که آن دو از رسول خدادفاع و پشتیبانی می‌نمایند. و بدین ترتیب مسلمانان می‌توانند از طریق آن دو به پاره‌ای از حقوق خود دست یابند و حق خویش را از دشمنانشان بگیرند.

عمرمخلصانه مسلمان شد و با تمام توان برای گسترش و تثبیت اسلام گام برداشت.

سند این روایت:فضايل صحابه، امام احمد جلد اول صفحه 344

 

وی به رسول خدا گفت: آیا ما چه زنده بمانیم و چه بمیریم، بر حق نیستیم؟ رسول خدا فرمود:

«بلی، والذي نفسی بیده‌ إنکم علی الحق، إن متم، وإن حییتم».

«آری، سوگند به ذاتی که جانم در دست اوست، شما چه بمیرید و چه زنده بمانید، بر حق هستید».

گفت: پس چرا پنهان کاری نماییم؟ سوگند به ذاتی که شما را به حق مبعوث کرده، حتماً دعوت خویش را آشکار مي‌سازید.

چنانچه از شواهد بر می‌آید، رسول خدا نیز بدین نتیجه رسیده بود که زمان آشکار ساختن دعوت فرا رسیده و دعوت آن قدر توان و قوت یافته که از خود دفاع نماید. از این‌رو رسول خدا با آشکار ساختن دعوت موافقت نمود و دو صف تشکیل داد و عمر و حمزه را پیشاپیش هر یک از صفها قرار داد. بدین ترتیب مسلمانان در حالی وارد مسجد الحرام شدند که در اثر حرکت آنان غبار به هوا برخاسته بود. مشرکان با دیدن عمر و حمزه هراسان و وحشت زده شدند و غم و اندوه بی سابقه‌ای، آنان را فرا گرفت. رسول خدا در آن روز عمر را فاروق نامید.

سند این روایت:حليه الاوليا جلد اول صفحه 40

 

این بود روایت مسلمان شدن عمر بن خطاب.

 

 


برچسب‌ها: آیین صحیح عمر بن خطاب پاسخ به شبهات اهل سنت قرآن هدایتگر است

تاريخ : یک شنبه 5 ارديبهشت 1395 | 3:18 | نویسنده : قرآن هدایتگر است |
لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.